اولین روز کاری مامان
مرخصی مامان تموم شده و اولین روز کاری رو در حالی شروع می کنه که هستی عزیز شب قبلش ساعت ٣ صبح خوابیده (البته مامان و بابا دوتاشون هم بیدار بودن)و مامان دیشب فقط ٢ ساعت خوابیده و صبح با چشم های ورقلمبیده در محل کارش حاضر شده. شب که داشتم لباس هامو مرتب می کردم هستی کوچولو فکر می کرد می ریم ددر. انگار منتظر بودی لباس بپوشیم بریم بیرون تا ساعت ٣ صبح هم بازی کردی. دست بابایی جون درد نکنه که پیشت خوابید تا مامان بره ٢ ساعت بخوابه. بابا و عمه جو تو رو می برن پیش مادرجون. و یه تیم ٣ نفره بابا و مادر و عمه جون مراقبت بودن. البته بعد از دریافت تمام خدمات ٢ ساعت بهونه گرفتی: من مامانم رو میخواااااااااااااااااااااام دست همشون درد ...