هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

اولین روز کاری مامان

1392/12/10 20:30
نویسنده : مامان هستي
313 بازدید
اشتراک گذاری

مرخصی مامان تموم شده ناراحتو اولین روز کاری رو در حالی شروع می کنه که هستی عزیز شب قبلش ساعت ٣ صبح خوابیده (البته مامان و بابا دوتاشون هم بیدار بودن)و مامان دیشب فقط ٢ ساعت خوابیده و صبح با چشم های ورقلمبیده در محل کارش حاضر شده.خمیازه

شب که داشتم لباس هامو مرتب می کردم هستی کوچولو فکر می کرد می ریم ددر. انگار منتظر بودی لباس بپوشیم بریم بیرون تا ساعت ٣ صبح هم بازی کردی.

دست بابایی جون درد نکنه که پیشت خوابید تا مامان بره ٢ ساعت بخوابه.تشویق

بابا و عمه جو تو رو می برن پیش مادرجون. و یه تیم ٣ نفره بابا و مادر و عمه جون مراقبت بودن. البته بعد از دریافت تمام خدمات ٢ ساعت بهونه گرفتی:

من مامانم رو میخواااااااااااااااااااااام

دست همشون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن و لطف کردن.قلب

 و اما وقتی مامان از کار برمیگرده هستی نازنین مات و مبهوت مامان رو نگاه می کنه و وقتی میره بغل مامان یه نفس عمیق می کشه(ایشاله آه نبوده، نفس عمیق بوده) و مادرجون هم خیلی لطف کردن و هستی رو بیدار نگه داشتن تا هم مامان رو ببین و هم بعد از اومدن مامان هستی جون بخوابه و مامان به کارهاش برسه.قلب

بعد از بیدارشدنت از خواب کلی بازی کردیم به محض اینکه می خواستم با بابایی صحبت کنم اعتراض می کردی که بازی رو ادامه بدیم.

اینم اعتراضت: قه  قه  قه کلافه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان هستی
24 اسفند 92 14:29
خسته نباشی مامان جون
مامان هستي
پاسخ
ممنون نمیدونم خونه دارین یا شاغل.اگه شاغلین حتما حال اون روز منو درک بهتر درک کردین