هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

به وبلاگ هستی جون خوش آمدید

گنجینه لغات هستی جون(2 تا 3 سالگی)

البته واژه هایی که یادمه برات نوشتم:   سیس منی نی: سیب زمینی شربت سیاخ: نوشابه تبلد:تولد بهرمایید:بفرمایید اسبابا بازی:اسباب بازی مخد کودک:مهد کودک نایلوکس: نایلکس تربیز:تبریز قذا پزید:غذا پخت آهرین:آفرین تفیلا:پفیلا تخک:پفک چیس:چیپس ماخ: ماه قشقاب:بشقاب صدلی:صندلی بکها:برگ ها قوسی:گوشی دوراب:جوراب یه بخت:یه وقت گردگن:گرگدن کشکوزک:کفشدوزک مسباک:مسواک خمیر نندون:خمیر دندون بسته کن:ببند پرنده شدم:برنده شدم ماکورینی:ماکارونی فروشگاه تکاب:نمایشگاه کتاب دوده طلایی:جوجه طلایی کوکو:کاکائو ،البته مثل خودم عاشق کاکائویی بخصوص تلخش. توت هرنگی:توت فرنگی ...
30 آبان 1395

زمستان 94(30 تا 33 ماهگی)

اول دی ماه 94 دقیقا در ماه سی ام زمینی شدنت، مامان اولین روز کاری اش را در شهریار شروع می کند.حالا دیگه بعد از تموم شدن ساعت اداری یعنی ساعت 2 و ربع میام خونه مادر جون تا بیارمت خونه.   دیگه سن بازی های موازیت هم تموم شده و نیاز به همبازی داری، دیگه باید زحمت رو از مادرجون کم کنیم و فرشته ناز مامان و بابا بره مهد کودک.  دی ماه به تحقیق مهد کودک های خوب شهریار پرداختم.چند بار هم باهم رفتیم فضا و مدیریت دو تا از مهدکودک ها رو دیدیم. سعی کردم بعد از ظهرها بریم مهد تا شاد و بدون استرس و ضیق وقت با مهد کودک آشنا بشی.اولین بار که رفتیم مهد طلوع نور خودم اومد و رنگ همه ماهی ها و حیوانات نقاشی شده رو ازت پرسیدم همه رو جواب داد...
25 فروردين 1395

تابستان 94(25تا 27 ماهگي)

سلام دلرباي نازنينم چند ماهه نتونستم خاطرات زيباي با تو بودن رو ثبت كنم ديگه ماشاالله هزار ماشاالله شيرين تر شدي و مشغله هاي ما هم بيشتر شده ، اثاث كشي ،عروسي خاله جون و مشغله های کاری ...اما خداروشكر از هر وقتي براي باهم بودن  و زندگي را در كنارت پاس داشتن استفاده مي كنيم.   هر روز باهم بازي مي كنيم الان با اسباب بازي هات بيشتر از قبل بازي مي كني.چند ماهيه رنگ هارو مي شناسي: سيپيد، سياخ،آبي، اسب يعني سبز، بنش، صورتي، طوسي ، طيايي ، قهوه ای و قيميزكه قبلا چند ماه قبل مي گفتي قيز(قرمز). پارك ، طبيعت،كوه و باغ مي رويم ، مي خنديم ، شعر  و کتاب مي خونيم ... هميشه به اين فكر مي كنم اين روزها ديگه تكرار ن...
20 مهر 1394

ماهنامه هستي جون 24

خدايا شكرت ياريگرمان بودي تا  مراقب غنچه زيبا و خوش عطري كه به ما عطا كردي باشيم. زيباست تمام لحظه هايي كه دست لطف و ياريت از آستين مادر و پدر بيرون مي آيد تا انساني را بپرورد. سپاس و هزاران سپاس آنگونه كه تو شايسته سپاسي. كم كم هستي كوچولوي نازنين داره دو ساله ميشه ارديبهشت بوي آمدنت را با خودش مي آورد و تمام لحظه هاي گواراي آمدنت را برايمان زنده مي كند سبز باشي نورچشم عزيز.     شنبه مبعث حضرت رسول اكرم (ص) اثاث كشي كرديم . آخر هفته هم(پنجشنبه)  تولدت بود. بي وقفه كار مي كرديم تا براي روز تولدت خونه يه كم مرتب باشه. پنجشنبه در اوج خستگي به همراه مادر جون و عمو جون اينا برات تولد گرفتيم. اول عكس هاي تولدت ر...
3 خرداد 1394

ماهنامه هستی جون 23

ضمن تبريك سال نو و آرزوي موفقيت ، سلامتي ، آرامش و شادكامي براي همه به اذن حضرت حق در اولين كوچه خاطرات شيرين هستي جون گام بر ميداريم. خدايا شكر براي همه چي. سفره هفت سين كه خاله جون هنرمند و خوش ذوق و سليقه آماده كرده:  هر كاري مي كردم بشيني كنار سفره عكس بگيرم شيطوني مي كردي و نمي نشستي:    بعد از تموم شدن ديد و بازديد از بستگان در تبريز يه روز رفتيم به منطقه خوش آب و هواي خسروشاه. يه آتيش گرم و جوندار هم دايي ، عمو و بابايي جون برافروختند كه خيلي دلچسب بود جاي همه خالي، همش مي رفتي برگ و چوب جمع مي كردي و ميگفتي : ديدي بك يعني برگ ها رو مي بيني. زير نم نم بارون ناهار خورديم ، خيلي چسبيد دست همه دست...
16 فروردين 1394

گنجينه لغات هستي شيرين زبون4

22 ماهگي: هستي نازم از اين ماه جمله هاي سه واژه اي مي گي ،جملات و واژه هاي جديدت: ماما شير داره: يعني گاو شير داره برو توتور: موتور برو باده: وقتي صورتت باد ميخوره ميگي شيني: شيريني در اينك: عينك بک: برگ ايييسي:يعني مرسي هر وقت كسي بهت چيزي بده تشكر ميكني ، جالب اينه كه هر وقت به كسي چيزي ميدي هم ميگي ايييسي سي دي چطوري؟ 23 ماهگي: پس طوطي كو؟ شانه شام  اون كُره است : هر شي كروي شكل رو مي بيني ميگي اون كره است. اون چيه؟ هر چيزي مي بيني مي گي اون چيه. باشه 24 ماهگي: نترس مامان كار ، بابا كار اَت: رفت  شم: شمع بابا بياد غانو ادايه: بابا بياد جارو ...
19 اسفند 1393

ماهنامه هستي جون 22

   تا فرصتي پيدا مي كنيم مي ريم اُكي يعني پارك: توي پارك مي دوي و از دويدن هات لذت مي بري.  اينهمه دويدم و خنديدم، خوراكي و آب خوردم. سرسره بازي كردم،ببينم ديگه چه كار بايد بكنم...      به نظرم همه كارهاي مهمم تموم شد، حالا ميتونم با خيال راحت به خونه برم.  بازديد از دستگاه هاي بازي :      مسافرت به تبريز در پايان سال 93( زنجان):  اولش روي اين درخت نمي نشستي، اما بعد از نشستن ديگه نمي خواستي بياي پايين.    جشن دندوني امير محمد جون كه حسابي بازي كردي و همش توي اتاق امير محمدجون بودي و اسباب بازي هايش را برمي د...
19 اسفند 1393

ماهنامه هستي جون 21(ماه اولين جملات)

شكر خداي مهربون هر روز بزرگتر و شيرين تر مي شي. اين ماه دو تا عروسي دعوت شديم كه در هر دو مراسم  n بار تمام سالن رو گشتيم به لطف كاوشگر كوچولوي نازمون، فقط حيف شد كفش اسپورت نپوشيده بودم . حسابي خوش گذروندي براي خودت! از اين پايه دوربين خيلي خوشت اومده بود ...يه اسباب بازي جديد! تماشاي حركات موزون با حيرت و تعجب... يعني دارن چيكار مي كنن آدم بزرگ ها!!!!   اينم از امير عسل كه بزرگتر و نازتر شده. وقتي بخواي ما رو بترسوني اينجوري مي شي! اي واي ترسيديم وقتي مي گيم هستي كجاست سريع چشمهاتو مي بندي چيزي نمي بيني فكر مي كني بقيه هم تو رو نمي بينن، به محض اي...
19 اسفند 1393

ماهنامه هستي جون 20

امسال زمستون زياد سرد نيست هوس پارك كه ميكني شال و كلاه مي كنيم ميريم پارك ، به قول خودت: اُكي هر وقت بريم بيرون روزنامه يا مجله بخريم از دور كه پارك رو مي بيني ميگي اُكي اُكي پله پيمايي رو ياد گرفتي پارك مي ريم خيلي جدي تمرين مي كني و خوشحالي از توانايي جديدي كه كسب كردي... هاج و واج به بچه هايي كه توي استخر توپ مي پرن نگاه مي كني! عاشق عينك بابايي !!! اينم از نشانه عاشق بودنت هستي جون عزيزم ميدونم اين ماه هاي اخير به وبلاگت آب بستم آخه شيطون شدي و ماماني وقت كم مياره! اشكال نداره براي خودت وقت گذاشتن مهم تر از ثبت خاطراتته البته من سعي مي كنم با تمام مشغله هام وقايع مهم رو ب...
19 اسفند 1393