هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

گنجينه لغات هستي جون 3

19 ماهگي: اَسول: رسول كنير: پنير بريم بريم: بريم هيب: سيب عسل كره اَدا: بردار آشين: ماشين اَطار: قطار اُهي: ماهي  هوهو چيچ چيچ: صداي قطار مامايي: مامان كواك:اردك ما ما: گاو ميو ميو: گربه هاپويي: هاپو آب بَي : آب كو اي اي اي: هر چي كه نميتوني بگي پَتِه: پسته اورشيش: خورشيد بده: به بده و بگير مي گي بده اِتاره: ستاره طيا بَيا: طلا بلا 20 ماهگي: كوكو: كاكائو ( عشق كاكائو دقيقا مثل خودم اون هم كاكائوي تلخ) اُشو: پاشو، بيدار شو اِشين: بشين اُشين: ماشين عسي: عسل اَيات: حيات ايست: نيست ايا : بيا 21 ماهگي: دو واژه اي حرف مي زني ...
29 آذر 1393

ماهنامه هستی جون 19

 هستي و برقراي ارتباط با طبيعت: طبع لطيف و ذوقت براي لمس و تجربه برگ ها  برگ ها رو ميگيري دستت مي گي : گل گل اينم خونه مادر جون كه عاشق حيات رفتن و كندن برگ هاي درختهايي...   هر چيزي كه مي بيني نشون ميدي ميگي چيه چيه؟ آفرين همه شكل هاي هندسي اين ساعت رو بلدي جاش بزاري، آفرين به اين هماهنگي چشم ها و دست ها... گاهي يك شكل رو چندين با مي چرخوني تا درست جاش قرار بگيره وقتي گذاشتي جاش ميگي: آهان!!! اين مكعب ها رو خيلي دوست داري وقتي برجت تكميل شدي به خودت دست مي زني انگشت ما رو خيلي محكم مي گيري و روي شكل ها ميزاري مي گي: چيه چيه؟ بعد n مرتبه تكرار ميكني اما اين شك...
6 آذر 1393

ماهنامه هستي جون 18

شكر خداي مهربون ، هستي مامان و بابا داره يك و نيم ساله مي شه.   هستي و عسل جون :    عسل جون دختر دايي ناز هستي جون:    دوست داري از پله ها بالا بري: آفرين اومدي بالا، به قول خودت بايا  خزان پاييز برات جالبه، وقتي قدم ميزني به برگ هاي زير پات توجه مي كني.  برگ هاي پاييز رو مي گيري دستت و مي گي: گل گل         بيرون ميريم خيلي خوشحال مي شي ، آواز مي خوني...      توانمندي ها و مهارت ها: نشان دادن اعضاي بدن: زبان،چشم، گوش، دندان، دست ، پا، مو كت...
18 آبان 1393

ماهنامه هستی جون 17

    هوا سرد شده و مدت زمان كوتاهي بيرون مي ريم وقتي برمي گرديم خونه اعتراض مي كني، و  از دردر سير نشدي: از قدم زدن و تماشاي برگ هاي پاييزي خوشت مياد، پاهات رو ميذاري رو برگ ها و بازي مي كني... آفتاب بديم خدمتتون خوشكل خانوم: شب ها موقع خواب عروسك هات رو به حالت خوابيده مي گذاري .گاهي چند تا رو روي پاهات مي ذاري و تكونشون ميدي، گاهي هم مي ذاري روي پاهاي مامان و بابا و با دستت پاهاي ما رو تكون ميدي. اينجوري از زير خوابيدن هم در مي ري.  بازي هاي مورد علاقه ات: قايم موشك هاي متنوع: صورت را پشت دست ها قائم كردن، پتو را روي سر انداختن، رفتن و جايي قائم شدن، ق...
29 مهر 1393

گنجینه لغات هستی جون 2

13 ماهگي: ميو ميو، بع بع دای ری: دایره یک دو ده داهار: یک دو سه چهار قا قا: قار قار باپ: هاپ یایی: یا علی ددر: دردر ماما بابا: مامان بابا 14 ماهگی: من من( وقتی می گیم هستی کیه میگی : من من) بر : پر ( تو بازی کلاغ پر جواب میدی : بر) به به: وقتی خوراکی می خوری میگی به به) کاک: کواک، صدای اردک بع بع ( وقتی شعر ببعی رو میخونیم جواب میدی، ببعی می گه: بع بع، دنبه داری: نه نه نه ، پس چرا میگی: بع بع ) نه نه ما ما : صدای آقا گاوه آآآآره : بهت میگیم هستی خوبی؟ میگی آآآآآره داب: تاب کلی: کله ( تو بازی کله کله سرمون رو میزنیم بهم و تو میگی کلی کلی) دت: رفت ایا: بیا 15 ماه...
13 مهر 1393

ماهنامه هستی جون 16

هستی جون حالا پانزده ماهگیت تموم شده و قدم برداشتن های ناز چندتاییت تبدیل به راه رفتن شده، این ماه ماه راه رفتنت هست، بیرون میریم دوست داری خودت راه بری.دست های ما رو کنار می زنی و مستقل راه می ری. عسل خانوم هر روز شیرین تر می شی. همیشه مشتاق دردر و پارکی:     از رانندگی هم خیلی خوشت میاد البته پشت فرمان یه کم فرمان رو می چرخونی و یه کم دنده رو جابجا می کنی. ببین با چه ذوق و شوقی فرمان می چرخونی: در حال تماشای سی دی های "با نی نی 5" و "10": ابراز احساسات هنگام تماشا: خیلی بستنی دوست داری: با این چرخک راه می ری ...
10 مهر 1393

روز بابای مهربونم مبارک

امروز روز بابای منه و من میخوام به کمک مامانم روز پزشک رو برای بابای عزیز و مهربونم جشن بگیرم یه جشن باشکوه و به یاد ماندنی: میخوام برای بابایی جونم پیانو بزنم، عروسک هام رو هم دعوت میکنم: اول کلاهمو در بیارم. من دوست ندارم سرم کلاه بذارید به افتخار بابایی جونم پیانو می زنم... دیلینگ دیلینگ عروسک هام هم اومدن: آخ جون کیک: به به اینا چیه؟ چقدر کیک بازی با حاله... قشنگه؟!!!! البته این کیک قبل از هنرنمایی هستی جون این جوری بود: این یه روز پزشک به یادماندنی با شیطنت ها و هنرنمایی های هستی جونه. بماند که امروز هستی جون حسابی در شیرینی فروشی کیف کرد. به ...
1 شهريور 1393

ماهنامه هستی جون 15

نازنین چهارده ماهه ما مثل ماه شب چارده در آسمان زندگی ما می درخشی و نور افشانی می کنی. آروم آروم داری راه میری. نگاه هات نازتر شده:     در حال کلاغ پر کردنی: فرشته نازنین ما مدتیه یاد گرفتی اشیاء را در سبد یا جای خودشون قرار بدی، آخه قبلا اشیا و اسباب بازی هایت را از سبد بیرون می ریختی و فقط بلد بودی سبد رو خالی کنی اما حالا سبد رو پر هم می کنی. در واقع یاد گرفتی وسایل و اسباب بازی هات رو جمع کنی. ماه باصفا و پر رحمت رمضان عصرها باهم میرفتیم پارک، نمایشگاه قرآن و مسجد.نمایشگاه قران مدادهای زیادی برای نقاشی کشیدن بچه ها رو میز بود، با خیال آسوده مدادها رو یکی یکی برمی داشتی و می انداختی زمین....
4 مرداد 1393

این یعنی چی؟

این یعنی  به لطف خدای مهربون کم کم داری بزرگ می شی. یعنی مهارت هات و توانمندی هات داره زیاد می شه. یعنی خدا به ما صبر و حوصله بیشتری برای فرزند پروری و پرورش مهارت هات بده. و این یعنی خدایا شکر بی پایان که هستی جون سالمه و داره رشد می کنه و بالنده میشه به لطف خالق یکتا. جلوی تلویزیون بالش گذاشتیم تا  هوس نکنی با کشو ها و دستگاه ویدیو سی دی حکایت های دیدنی و شنیدنی خلق کنی.اما حالا شدن نردبانی که ازشون بالا بری. عشق اوج و بلندی و بالا رفتن داری.مدام از هر وسیله ای که بشه با عملیات ممکن و غیر ممکن بالا میری و دوباره میای پایین. بارها بالا رفتن رو  مشق می کنی. الهی همیشه مسیر زندگی...
18 تير 1393