روز بابای مهربونم مبارک
امروز روز بابای منه و من میخوام به کمک مامانم روز پزشک رو برای بابای عزیز و مهربونم جشن بگیرم یه جشن باشکوه و به یاد ماندنی:
میخوام برای بابایی جونم پیانو بزنم، عروسک هام رو هم دعوت میکنم:
اول کلاهمو در بیارم. من دوست ندارم سرم کلاه بذارید
به افتخار بابایی جونم پیانو می زنم... دیلینگ دیلینگ
عروسک هام هم اومدن:
آخ جون کیک:
به به اینا چیه؟
چقدر کیک بازی با حاله...
قشنگه؟!!!!
البته این کیک قبل از هنرنمایی هستی جون این جوری بود:
این یه روز پزشک به یادماندنی با شیطنت ها و هنرنمایی های هستی جونه. بماند که امروز هستی جون حسابی در شیرینی فروشی کیف کرد. به شیرینی ها و کیک ها نگاه می کرد و می گفت: به به... همش دوست داشت بهشون دست بزنه... بعد از بیرون آمدن از قنادی شاکی بود و می خواست دوباره برگردیم به اونجا...
سالن غذاخوری هم مدام شیطنت می کردی، میز رو به هم ریختی قاشق چنگال رو برمیداشتی می کوبیدی به بشقاب ها... با جا نونی بازی می کردی... برات صندلی کودک آوردن اما فقط چند دقیقه روش نشستی... سوپ خوردی...چیپس ها رو از کنار کباب ها ورداشتی و درسته گذاشتی دهنت ... سریع ازت پس گرفتم . خلاصه امروز به لطف روز پزشک کلی بهت خوش گذشت. بعد از برگشتن به خونه هم خیلی شارژ بودی و همش بازی می کردی.
همیشه پرانرژی و شاد باشی گلم.