هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

این یعنی چی؟

این یعنی  به لطف خدای مهربون کم کم داری بزرگ می شی. یعنی مهارت هات و توانمندی هات داره زیاد می شه. یعنی خدا به ما صبر و حوصله بیشتری برای فرزند پروری و پرورش مهارت هات بده. و این یعنی خدایا شکر بی پایان که هستی جون سالمه و داره رشد می کنه و بالنده میشه به لطف خالق یکتا. جلوی تلویزیون بالش گذاشتیم تا  هوس نکنی با کشو ها و دستگاه ویدیو سی دی حکایت های دیدنی و شنیدنی خلق کنی.اما حالا شدن نردبانی که ازشون بالا بری. عشق اوج و بلندی و بالا رفتن داری.مدام از هر وسیله ای که بشه با عملیات ممکن و غیر ممکن بالا میری و دوباره میای پایین. بارها بالا رفتن رو  مشق می کنی. الهی همیشه مسیر زندگی...
18 تير 1393

داخل قفسه ها و کشوها چیه؟

دانشمند محقق کوچولوی ما همه جا سرک می کشه ، از همه چی میره بالا و بقیه اش دیگه معلومه دختر خوشکل و نازنین ما میره سراغ کمدها و حس کنجکاویش گل می کنه:   آخی یه عالمه کفش و پاپوش      آخ جون بازش کردم   این دیگه چیه    مامان چرا منو سوژه کردی میخواستم ببینم داخل قفسه ها چیه:           ...
24 اسفند 1392

دوست دارم وایستم

اینجا هستی ماه روی ما یک روزه که ایستادن رو یاد گرفته. اولش وقتی میخواد وایسته نیاز به تزریق جرات و شهامت داره. به لطف خدای مهربون ما هم در این زمینه کم نمی ذاریم و همیشه هستی رو برای رشد و کسب مهارتهای جدید تشویق می کنیم     دقایق بعد با اعتماد به نفس و اشتیاق:   ...
30 بهمن 1392

دستان توانمند هستی

دخترک عزیز دردونه ما از انگشت هاش بیشتر استفاده می کنه اشیارو با انگشت شست و سبابه می گیره، انگشت هاش رو به نقش و نگار فرش می کشه، با میله های تشک بازی کشتی می گیره، بند کفش رو می کشه و اسباب بازی ها رو داخل سبد می ریزه و یا در سبد می اندازه، سفره و رومیزی ها رو می کشه و از همه بامزه تر پرت کردن اشیاست. مثلا بعد از آب خوردن لیوان رو رها می کن.... خلاصه دسته گل های خوش آب و رنگی به آب میده که وقت نمیشه همه رو بنویسم. کم کم چشم ها و دستهات دارن هماهنگ می شن. بماند که هر آنچه دیده بیند دل کند یاد بله خانم کوچولوی شیطون هر آنچه دیده بیند دستهایت هوس لمس کردن می کنه، همه میز عسلی ها رو پشت مبل ها قایم کردیم. خدارو شکر رشد می کنی و از تک تک کار...
27 بهمن 1392

شیرین ترین لحظه: آغاز سخن گفتن

شیرینترین لحظه: آغاز سخن گفتن 19 دیماه یعنی در 7 ماه و بیست روزگیت دو کلمه "مامان و بابا" رو همزمان باهم و چندین بار ادا کردی. خیلی لحظه شیرین و قشنگیه وقتی که حرف می زنی. به خودم بالیدم که هستی عزیز، مامان و بابا می گه.از اواخر ماه هفتم دهنت رو محکم می بستی و حرف میم رو تمرین می کردی. برامون جالب بود که هردو کلمه رو باهم گفتی. سریع و یواشکی دوربین رو برداشتم تا فیلمبرداری کنم بابایی جون رو صدا کردم که شاهد لحظه های شیرین سخنیت باشه. الهی همیشه خوش کلام و شیرین سخن باشی و دهانت همیشه معطر به خوش بوترین و سبزترین سخنان باشه. ...
20 بهمن 1392
1