هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

آرامه جان

ای همدم لحظه های تنهایی من ای رونق شعر و شور و شیدایی من ای سبزترین بهار در خاطر من ای ناب ترین نافه آهوی ختن تو همنفس و همدل و همراز منی هم صحبت و هم سفره و دمساز منی شور و شعف و نغمه و آواز منی آرامه جان و پر پرواز منی با آمدنت بهار را فهمیدم مادر شدم و به روی گل خندیدم از حضرت بی نشان نشان آمده ای با جلوه نور بر جهان آمده ای کندوی لبت شهد و شکر می ریزد عطر نفست ز خانه بر می خیزد همراه تو در اوجم و آرام و رها همسایه دیوار به دیوار خدا                        &nbs...
6 اسفند 1392

در بازه مامان، بیا

چند روز پیش بنده خدایی در زد و من کلید رو برداشتم و رفتم دم در. برگشتنی فرشته کوچولوی ناز پس از سیر و سیاحت در خونه خودش رو به پشت در رسونده بود. در رو باز کردم  و دیدم  هستی جونم پشت در منتظره تا مامان بیاد تو. صداش کردم هستی جان هستی جان برو عروسکت رو ورار اما هستی به در نزدیکتر میشه : مامان در بازه بیا پیش من یواشکی یه دستم رو از لای در رد کردم و دمپایی روفرشی رو پرت کردم دور از در، هستی یه ذره تکون خورد و من با زحمت هستی رو جابجاش کردم. این عکس ها هم صحنه بازسازی شده است تا بعدا ببینی عزیز دلم. هیچ اتفاقی بی حکمت نیست. اینها درس عبرتی است که این فرشته کوچولو به ما میده بعضی وقت ها با اینکه در رحمت خدا بازه، هم...
6 اسفند 1392

آفرین وایستادی. هورا هورا

آفرین، بارک اله و هورا کلمات طلایی هستند که به لطف خدا همیشه برای تشویق هستی جون استفاده می کنیم. هیه هیه آواهایی است که نازدونه ما برای تشویق خودش به کار می بره. دیدیم نازدخملی میتونه وایسته هوس کردیم لباس بپوشونیم چند تا عکس خوشکل یادگاری ازش بگیریم. شازده کوچولوی ما از موقع تولد اشتیاق راه رفتن داره. به انتظار اولین گام های هستی جونیم ایشاله. وای خدای مهربون دیگه دلبریهاش شروع میشه. قربون ژست و نگاه نازت برم فرشته کوچولو.     بذار یه کم آویزون بشم.    الان خوب خوب جلوی دوربین وایستادم.  میخوام وردارمش مال خودمه     قشنگ وایستادم  خسته شدم میله ...
30 بهمن 1392

دوست دارم وایستم

اینجا هستی ماه روی ما یک روزه که ایستادن رو یاد گرفته. اولش وقتی میخواد وایسته نیاز به تزریق جرات و شهامت داره. به لطف خدای مهربون ما هم در این زمینه کم نمی ذاریم و همیشه هستی رو برای رشد و کسب مهارتهای جدید تشویق می کنیم     دقایق بعد با اعتماد به نفس و اشتیاق:   ...
30 بهمن 1392

دستان توانمند هستی

دخترک عزیز دردونه ما از انگشت هاش بیشتر استفاده می کنه اشیارو با انگشت شست و سبابه می گیره، انگشت هاش رو به نقش و نگار فرش می کشه، با میله های تشک بازی کشتی می گیره، بند کفش رو می کشه و اسباب بازی ها رو داخل سبد می ریزه و یا در سبد می اندازه، سفره و رومیزی ها رو می کشه و از همه بامزه تر پرت کردن اشیاست. مثلا بعد از آب خوردن لیوان رو رها می کن.... خلاصه دسته گل های خوش آب و رنگی به آب میده که وقت نمیشه همه رو بنویسم. کم کم چشم ها و دستهات دارن هماهنگ می شن. بماند که هر آنچه دیده بیند دل کند یاد بله خانم کوچولوی شیطون هر آنچه دیده بیند دستهایت هوس لمس کردن می کنه، همه میز عسلی ها رو پشت مبل ها قایم کردیم. خدارو شکر رشد می کنی و از تک تک کار...
27 بهمن 1392

ماهنامه هستی کوچولو 9

نور چشم عزیزم به بالش و متکا تکیه می دی و چند لحظه بدون کمک ما می شینی و به همه جا نگاه می کنی: گاهی تکیه می دی و با اسباب بازی هات بازی می کنی. قربون تکیه دادنت برم. آفرین نفسم ، اینطوری پروژه عکاسی من هم راحت تر پیش می ره. اماااااااااااااااا  گاهی هم بعد از چند لحظه : یه وقت هایی هم دانشمند کوچولویی و به کشف و تحقیق مشغولی:  اینجا با پاهات بازی می کنی و مامان بابا می گی:   ای بابا! این دندون ها کی درمیاد. همش ماساژ میدم البته همراه با آواز یا روضه خوانی.  سینه خیز رفتن، چهاردست و پا رفتن و سیر و سیاحت در همه جا.   یا  ...  آنق...
27 بهمن 1392

آتلیه زیبای باغ

دیروز به باغ رفتیم.هوای دلپذیر باغ خیلی می چسبید اونهم بعد از حدود یک و نیم ماه خانه نشینی به دلیل آلودگی هوا و سرمای زمستون. هستی کلی ذوق کرده بود و صدای هیجان انگیز در می آورد. بابای مهربون هستی یه آتیش باحال درست کرد که خانم کوچولو سردش نشه. واقعا آتش روشن کردن و بعدش خیره شدن به شعله های لطیف و سوزانش لذت بخشه. بماند که با دیدن ذغال یاد سیب زمینی کبابی کردیم طبیعت در هر فصلی زیبایی مخصوص به خودش رو داره، هر فصلی یه جورایی زیباست. درخت ها لخت بودند اما رنگ زمستانی قشنگی داشتند. چه آتلیه ای زیباتر از طبیعت و باغ برای عکس گرفتن!!!!! شازده کوچولو در باغ:        قربون نشستن نازت برم. ا...
26 بهمن 1392

شیرین ترین لحظه: آغاز سخن گفتن

شیرینترین لحظه: آغاز سخن گفتن 19 دیماه یعنی در 7 ماه و بیست روزگیت دو کلمه "مامان و بابا" رو همزمان باهم و چندین بار ادا کردی. خیلی لحظه شیرین و قشنگیه وقتی که حرف می زنی. به خودم بالیدم که هستی عزیز، مامان و بابا می گه.از اواخر ماه هفتم دهنت رو محکم می بستی و حرف میم رو تمرین می کردی. برامون جالب بود که هردو کلمه رو باهم گفتی. سریع و یواشکی دوربین رو برداشتم تا فیلمبرداری کنم بابایی جون رو صدا کردم که شاهد لحظه های شیرین سخنیت باشه. الهی همیشه خوش کلام و شیرین سخن باشی و دهانت همیشه معطر به خوش بوترین و سبزترین سخنان باشه. ...
20 بهمن 1392

ماهنامه هستی کوچولو 7

عزیزم نیمسال از عمر زمینی ات رو در کنا ما سپری کردی نمیدونم چه احساسی از زندگی داری ولی امیدوارم همیشه سبز سبز باشی و لحظاتت به یاد خدای مهربون آباد باشه، خدا به ما هم توفیق بده تا امین خوبی برای امانت گرانمایه اش روی زمین باشیم. نور چشمم به مبارکی و سلامتی شش ماهه شدی و کم کم باید غذای کمکی بخوری  و بر سر سره زمینیان باشی، نوش جانت. اما دعا می کنم  روح و جانت همیشه از مائده های آسمانی و نورانی بهره مند شود، خدای مهربون روزی های مادی و معنوی پر برکتی را نصیب جسم و جان عزیزت نماید. آمین خدارو سپاسگزارم به خاطر تمام لحظه هایی که یار و یاورمان بوده...   ماهگیت مبارک عزیز دلم . ...
19 بهمن 1392