هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

ماهنامه هستی کوچولو 7

1392/11/19 15:37
نویسنده : مامان هستي
415 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم نیمسال از عمر زمینی ات رو در کنا ما سپری کردی نمیدونم چه احساسی از زندگی داری ولی امیدوارم همیشه سبز سبز باشی و لحظاتت به یاد خدای مهربون آباد باشه، خدا به ما هم توفیق بده تا امین خوبی برای امانت گرانمایه اش روی زمین باشیم.

نور چشمم به مبارکی و سلامتی شش ماهه شدی و کم کم باید غذای کمکی بخوری  و بر سر سره زمینیان باشی، نوش جانت. اما دعا می کنم  روح و جانت همیشه از مائده های آسمانی و نورانی بهره مند شود، خدای مهربون روزی های مادی و معنوی پر برکتی را نصیب جسم و جان عزیزت نماید. آمین

خدارو سپاسگزارم به خاطر تمام لحظه هایی که یار و یاورمان بوده...

6 ماهگیت مبارک عزیز دلم.

7 ماهگی

 

 

 

 

 

هستی در حال ماساژ لثه ها:

این روزها مدام انگشت به دهانی و لثه هات رو ماساژ میدی گاهی ناله می کنی گاهی همراه ماساژ آواز می خونی دخترک نازم داستانی داره با درد لثه ها. بعضی وقت ها با مسوال انگشتی لثه هات رو ماساژ میدیم اما انگشت رو به مسواک و دندونی ترجیح میدی.

7 ماهگی

نشستن با تکیه بر بالش:

گاهی اوقات به بالش تکیه می دی و برای چند لحظه بدون کمک کسی می نشینی. گاهی هم لم میدی .

7 ماهگی

انگار بعد از مطالعه خسته شدی و لم دادی!

7 ماهگی

 

نشستن در روروئک:

به محض نشستن روی روروئک قطعات نصب شده روی اون رو می خوری.

ماه هفتم

تغییر حالت خوابیدن:

دختر عزیز دردونه ماهم

از هفته سوم ماه هفتم با غلت زدن خودت رو به وسط اتاق می رسونی و بعدش به تمجید و تحسین های ما گوش میدی،دیگه به ندرت به پشت می خوابی، اغلب دوست داری دمر بخوابی یا به پهلو می خوابی، هر شب چندین بار بلند میشم جابجات می کنم تا مشکلی برات پیش نیاد.

ماه هفتم

 

ماه هفتم

تلاش برای ایستادن:

وقتی دستهات رو می گیریم محکم دست های ما رو می گیری و دوست داری روی پاهات بایستی اما به محض ایستادن روی پاهات انگشت ما رو می گیری و به دهانت می بری:

ماه هفتم

 سرفه های عمدی:

یاد گرفتی سرفه کنی و هر وقت می خوای جلب توجه کنی پی در پی سرفه می کنی. من همش نگران تارهای صوتیت هستم.

ورزش کردن:

دست های کوچولوی نازت رو تو هم می زاری و بالا و پایین می بری البته همراه با آواز خواندن. این کار رو از خاله جون یاد گرفتی.

هستی در جشن تولد بابایی جونش:

امسال جشن تولد بابا و مامان هستی صفای ویژه ای داره، به خاطر این که یه مهمون عزیز چون جان داریم به نام هستی کوچولوی نازنین. البته مادرجون اینارو برای شام دعوت کردیم که دور هم باشیم اما برنامه شون جور نبود نیومدن و ما سه تایی اولین جشن تولد بابایی جون رو برگزار کردیم البته با حضور صفابخش هستی عزیز جشن امسال جشنمون خیلی باشکوه شد.

سالگرد جشن بابایی جون یه روز پاییزی و بارونی زیبا بود نمیتونستم بیرون ببرمت اما به محض خوابیدنت سریع رفتم سفارش گل دادم و زود برگشتم خونه. اینم از کیک تولد که با امکانات موجود تزیین شده و فرصتی برای تهیه وسایل تزیین مناسب تر نبود:

7 ماهگی

البته این اولین جشن تولدیه که هستی می بینه و با تعجب به روی میز نگاه می کنه انگار از تزیین کیک خیلی خوشت اومده :

7 ماهگی

 

شروع غذای کمکی:

غذای کمکیت رو با شله زرد نذری  شروع کردیم بخاطر شیرین بودنش (البته رقیقش کرده بودم) خیلی خوشت اومد وعده بعدی شیرت رو نخوردی که شیرت رو داخل شله زرد ریختم تا نوش جان کنی. حریره بادام ، فرنی، سوپ و موز میخوری. از شله زرد و موز خیلی خوشت میاد. فرنی رو با شیره انگور که مادر جون زحمت کشیده برات درست کرده می خوری. قاشق رو دستت می گیری و به ما در غذا دادنت کمک می کنی! قربون دست های کوچولوی نازت برم.

آش نذری آناجون برای هستی عزیز:

این آش نذری آناجون برای سالم به دنیا اومدن هستی و سلامتی مامان هستی کوچولوست، ماه مبارک محرم و یه روز سرد برفی آناجون زحمت پختن آش رو کشید. چه مزه ای داره آش در یه روز سرد سرد.

ماه هفتم

 

 اینم هستی ناز که وسط برنامه آش کشیدن و پخش کردن ، سر دیگ میان برنامه اجرا می کنه البته بغل دایی جون.

ماه هفتم

 مسافرت به تبریز و تجربه یک پاییز و زمستان برفی قشنگ:

هستی نازنینم از دو روز قبل دچار مشکل گوارشی شده بودی میخواستیم مسافرت رو به عقب بیندازیم  اما کمی بهتر شدی، بابایی جون ما رو به فرودگاه رسوند اما پرواز چند ساعت تاخیر داشت خسته کننده بود. اما واقعا بچه خوبی بودی و ساکت نشسته بودی.

ماه هفتم

 

بعد از چند ساعت تاخیر هواپیما و انتظار در فرودگاه شب سرد بادی به تبریز رسیدیم هوا واقعا سرد بود فقط چشم های هستی از لابلای کاپشن، شال و کلاه دیده می شد به همراه باباجون و آناجون رفتیم خونه.

مهارت استفاده از انگشتان:

اشیارو با سه انگشت می گیری.

ماه هفتم

هستی جون و عسل عزیز :

عسل جون دختر دایی هستی با یه عروسک موزیکال به دیدنش اومده.

 ماه هفتم

 عسل جون هر وقت دوست داره بابای مهربونش کیک و فشفشه می خره و تولد می گیرن فکر کنم سالی حداقل ده بار تولد می گیره عمه قربون چشمهای نازش بره. اینم عکس یکی از تولدهای درخواستی عسل جون جیگر عمه.

ماه هفتم

 اینجا عسل جون هستی کوچولو رو می خوابونه:

7 ماهگی

اولین شب یلدای هستی:

اینجا اومدی و به میز شب یلدا نگاه می کنی و همش با و پر می زنی، دوست داری همه خوراکی ها رو به هم بریزی، رومیزی رو بکشی و یه جشن باشکوه نی نی پسند برگزار کنی اما امان از دست این آدم بزرگ ها!!!!

 

 

 

7 ماهگی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آیاتای
17 بهمن 92 20:38
شیرییییییینم ممنون به وبلاگ من سر میزنین و زحمت می کشین نظر می دین مامان دخمل نازتون رو نشوم داد وای چه نی نی بامزه ای
خاله هستی
18 بهمن 92 18:59
شاهزاده کوچولو ی من خیلی خوشکل شدی عزیز خاله
مامان هستي
پاسخ
خیلی ممنون چشمات خوشکله خاله جون یکی یه دونه ام از طرف پرنسس کوچولو