هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

زمستان 94(30 تا 33 ماهگی)

1395/1/25 16:15
نویسنده : مامان هستي
555 بازدید
اشتراک گذاری

اول دی ماه 94 دقیقا در ماه سی ام زمینی شدنت، مامان اولین روز کاری اش را در شهریار شروع می کند.حالا دیگه بعد از تموم شدن ساعت اداری یعنی ساعت 2 و ربع میام خونه مادر جون تا بیارمت خونه.

 

دیگه سن بازی های موازیت هم تموم شده و نیاز به همبازی داری، دیگه باید زحمت رو از مادرجون کم کنیم و فرشته ناز مامان و بابا بره مهد کودک. 

دی ماه به تحقیق مهد کودک های خوب شهریار پرداختم.چند بار هم باهم رفتیم فضا و مدیریت دو تا از مهدکودک ها رو دیدیم. سعی کردم بعد از ظهرها بریم مهد تا شاد و بدون استرس و ضیق وقت با مهد کودک آشنا بشی.اولین بار که رفتیم مهد طلوع نور خودم اومد و رنگ همه ماهی ها و حیوانات نقاشی شده رو ازت پرسیدم همه رو جواب دادی، مربی مهد هم خوشش اومده بود و همون روز گفت هستی اجتماعیه و توی مهد میمونه.اما دوست داشتم وقت زیادی برای این انتخاب داشته باشی و خودت مشتاق رفتن به مهد بشی که خداروشکر با تکنیک های موفقیت برانگیزی شاد و مشتاق مهد رو پذیرفتی و من بابت این موضوع خیلی خدا رو شاکرم.

هر روز بعد از کار میومدم دنبالت.حیاط که میومدی دوست داشتی سرسره بازی کنی.من می نشستم حیات مهد و پس از سرسره بازیت باهم میرفتیم خونه.همیشه توی مسیر نوشته های روی دیوار رو سوال میکردی و اوایل بهت اسماعداد 1 تا پنج رو میگفتم بعد از مدتی همه اعداد رو با همین نوشته های دیوار یاد گرفتی دختر کاوشگر زیبای من.

خدا رو شکر حالا دیگه بعد از ظهرها بیشتر وقت داریم باهم باشیم میاییم خونه و باهم بازی میکنیم، برای کتاب هات قصه درست میکنیم،نقاشی می کشیم، قایم موشک و بازی های دیگه.

بعضی روزها هم میری خونه مادر جون و من بعد از کار میام دنبالت.هر روز به عشق سوار شدن به پله برقی بازار ولیعصر خونه مادر جون رو ترک میکنی.

مراسم چهارشنبه سوری مهد دنیای کودک:

این مراسم برات خیلی تازگی داشت و غرق تماشای شخصیت های عمو نوروز و حاجی فیروز شده بودی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

maloosak
26 فروردین 95 19:41
اميدوارم هميشه شاد باشين و سلامت ممنون خوشحال ميشم به منم سر بزنيد