هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

ماهنامه هستی کوچولو 5

هستی در 5 ماهگی:   هستی دختر بهار در اولین پاییز : فرشته کوچولوی ناز ما اولین پاییزت روداری تجربه می کنی. و کم کم پوست لطیفت تیزی باد و سرمای پاییز رو احساس می کنه. وقتی باد به صورتت می خوره سرت رو جلو و عقب می بری .   هفته اول پاییز رفتیم کوه و باغ. نزدیک غروب و هوا کمی خنک بود. خیلی زود خوابت برد.    گوش های ناز هستی به گوشواره مزین می شود: بابای شجاع هستی گوش های هستی رو ١٢ مهر ماه سوراخ کرد. اولین گوشش که سوراخ شد هستی زد زیر گریه. واقعا خیلی دلم سوخت اما چیزی نگفتم تا پروژه تموم بشه بعد از کلی گریه و بغض خانم کوچولوی نازنین ما آروم شد. هستی جان گوشواره خیلی بهت میاد مبارکت باشه عزی...
16 مهر 1392

ماهنامه هستی کوچولو4

هستی در ماه چهارم: با دستهایی به حالت w می خوابی:     با دیدن اشیاء متحرک هیجان زده می شی میخندی و دوست داری با دستت اشیا رو لمس کنی و وقتی موفق می شی کلی تشویق و تمجیدت می کنیم (آفرین هستی، بارک ا...) و تو بیشتر تشویق می شی.  بعضی وقت ها هم بعد از لمس اشیا به صورت ما نگاه می کنی و منتظر تشویقی. خوشم می آد که یاد می گیری موفقیت هات رو جشن بگیری. یعنی بانک عزت نفس و اعتماد به نفست داره پر می شه، و این خیلی عالیه. مدام دست و پا می زنی و دوست داری بازی کنی، از نوازش و ماساژ دادن خوشت میاد.چهره هارو می شناسی و به افراد خیره می شی: بعضی وقت ها هم مات و مبهوت نگاه می کنی: ... دایره...
31 شهريور 1392

ماهنامه هستی کوچولو3

شروع زندگی مستقل با هستی جون عزیزم: حالا دیگه دو ماهگیت تموم شد و ما برگشتیم خونمون که بابایی جون کنارمون باشه و باهم زندگی کنیم البته خیلی دلمون برای آناجون اینا تنگ می شه. کم کم داری بزرگ می شی، با تعجب به اطراف نگاه می کنی.     وقتی می خوابی حدود یک وجب خودت رو به پایین سر میدی.خیلی ناز می خوابی.گاهی با چشم های نیمه باز می خوابی. این عکست رو خیلی دوست دارم : اشیا رو لمس می کنی و به دهانت می بری.  روی تشک بازی حدود یه ربع به تنهایی بازی می کنی. به آویزهای تشک بازی دست می زنی و با شنیدن صدای عروسک هات آواهای مختلف در می آری. سر خودت رو عقب و جلو می بری و انگشتان دستات رو باز و بسته می...
31 مرداد 1392

ماهنامه هستی کوچولو2

جالب ترین ژست دو ماهگیت جلوی دوربین:        اولین مسافرت و یک ماه زندگی در زادگاه مامان : هستی جون عزیزم دومین ماه تولدت رو در زادگاه مامان یعنی تبریز گذروندیم. خوشبختانه در هر دو مسیر رفت و برگشت تقریبا کل 50 دقیقه رو خوابیدی.اونهم بعد از یک خمیازه طولانی. بیشتر از یک ماه آناجون پیش ما بود و در 35 روزگیت همراه با آناجون به تبریز رفتیم روز مبارک نیمه شعبان بود و باباجون ، خاله جون و عسل کوچولو با دایی جون اینا به پیشواز اومده بودند عسل کوچولو هم با یه جفت پاپوش صورتی خوشکل و ناز کلی در فرودگاه منتظر بود که بهت هدیه بده. تقریبا یک ماه مهمون باباجون اینا در تبریز بودیم خیلی برامون ...
31 تير 1392

ماهنامه هستی کوچولو1

 هستی دختر بهار: هستی نازنینم, اول خرداد یه روز زیبای بهاری همراه با باباجون، آناجون،مادرجون و بابایی جون از بیمارستان به خونه اومدیم.     مادرجون شب در بیمارستان پیش ما بود تقریبا تمام شب رو بیدار و مراقب ما بود که بازم ممنونیم.آناجون و باباجون هم به محض شنیدن خبر تولدت از تبریز راه افتاده بودن، اناجون ٣٥ روز پیش ما بود و بعد هم تا پایان دو ماهگیت ما رو برد خونشون تا مراقب ما باشه خیلی زحمت کشید ازش تشکر می کنیم، انقدر باهات مانوس شده بود که دوست داشت همش اونجا بمونیم.  از همون اول نوزاد آرام ، ساکت و نجیب بودی. اگه دل پیچه نداشتی خوب می خوابیدی، و وقتی دل پیچه داشتی:   اما بیدار کردنت برای شیر خوردن ...
31 خرداد 1392