ماهنامه هستی کوچولو3
شروع زندگی مستقل با هستی جون عزیزم:
حالا دیگه دو ماهگیت تموم شد و ما برگشتیم خونمون که بابایی جون کنارمون باشه و باهم زندگی کنیم البته خیلی دلمون برای آناجون اینا تنگ می شه.
کم کم داری بزرگ می شی، با تعجب به اطراف نگاه می کنی.
وقتی می خوابی حدود یک وجب خودت رو به پایین سر میدی.خیلی ناز می خوابی.گاهی با چشم های نیمه باز می خوابی.
این عکست رو خیلی دوست دارم :
اشیا رو لمس می کنی و به دهانت می بری.
روی تشک بازی حدود یه ربع به تنهایی بازی می کنی. به آویزهای تشک بازی دست می زنی و با شنیدن صدای عروسک هات آواهای مختلف در می آری.
سر خودت رو عقب و جلو می بری و انگشتان دستات رو باز و بسته می کنی.گاهی با انگشت هات بازی می کنی.
به تابلو، چراغ، لوستر و دوربین خیره می شی:
و وقتی چند تا عکس می گیریم خسته می شی بغض می کنی:
70 روزگیت و اولین شب تنهایی من و تو :
70 روزگیت اولین شب تنهایی ماست بعد از مدتها. بابایی شب کاره و خداروشکر من دیگه تنها نیستم.
از وقتی مادرجون اینا فهمیدن یه فرشته کوچولو قراره بیاد خونه ما، دیگه منو تنها نمی گذاشتن، خاله حدیقه یکی از بهترین دوستای منه، 6 ماه خاله حدیقه جون و عمه جون ها شب هایی که بابایی خونه نبود پیشم میومدن تا تنها نباشیم واقعا خیلی زحمت کشیدن خیلی سپاسگذاریم.
به بالش لم میدی و اطرافت رو نگاه می کنی.
فرشته کوچولوی ما اواخر سه ماهگیت حباب درست می کنی.
این عنکبوت رو خیلی دوست داری به صداش گوش می کنی و می خندی، حتی قبل از خواب هم باهاش بازی می کنی :
ای شیطونک! ببین داری چیکار می کنی:
خدارو شکر سه ماهه شدی.مبارکت باشه دلبندم.
پایان ٣ ماهگی:
وزن : ٥٧٠٠ گ قد : ٦٣ س م دورسر : ٤٠.٥ س م