ماهنامه هستی کوچولو2
جالب ترین ژست دو ماهگیت جلوی دوربین:
اولین مسافرت و یک ماه زندگی در زادگاه مامان :
هستی جون عزیزم دومین ماه تولدت رو در زادگاه مامان یعنی تبریز گذروندیم. خوشبختانه در هر دو مسیر رفت و برگشت تقریبا کل 50 دقیقه رو خوابیدی.اونهم بعد از یک خمیازه طولانی.
بیشتر از یک ماه آناجون پیش ما بود و در 35 روزگیت همراه با آناجون به تبریز رفتیم روز مبارک نیمه شعبان بود و باباجون ، خاله جون و عسل کوچولو با دایی جون اینا به پیشواز اومده بودند عسل کوچولو هم با یه جفت پاپوش صورتی خوشکل و ناز کلی در فرودگاه منتظر بود که بهت هدیه بده.
تقریبا یک ماه مهمون باباجون اینا در تبریز بودیم خیلی برامون زحمت کشیدند. آناجون بعد از دو ماه کلی باهات مانوس شده بود و اصلا دوست نداشت ازت جدا بشه اما بالاخره باید میومدیم خونه خودمون تا بابایی تنها نباشه. خیلی ازشون ممنونیم بخاطر دو ماه زحمت فراوان. آخر تیرماه موقع برگشت چند دقیقه بعد از پرواز هواپیما دیدم دست و پا میزنی، کمی سردت شده بود که درآغوشم فشردم و کولر رو خاموش کردم.
اما دلتنگی های بابایی و دو بار مسافرت به تبریز برای دیدنمون:
بابایی جون یکبار با مادرجون و عمه جون و یکبار هم خودش به دیدنمون اومد. تا حالا ندیدم بابایی ماه مبارک رمضان مسافرت بره اما به خاطر دخملی نازش ماه رمضان تبریز اومد.
مراسم جشن دیدار هستی جون با بستگان مامان در تبریز:
3 روز پس از رسیدن به تبریز یعنی 39 روزگیت یه جشن مفصل خونه آناجون برگزار کردیم، زحمت برگزاری مراسم هم به دوش باباجون و آناجون، خاله جون و دایی جون اینا بود. خاله و دخترخاله های مامان هم صبح زود اومده بودند که کمک کنند واقعا خیلی لطف کردن.
در انتظار چهل روزگیت:
نازگلم همش منتظر 40 روزگیت بودم آخه همه می گفتن دل پیچه هات بعد از چهل روز رفع می شه.
بسلامتی 40 روزه شدی.
این هم لبخند نازت بعد از حمام چهل روزگی:
شیرین کاری هات:
کم کم دستهای نازت قوی می شدن و در 7 هفتگی زنجیر، یقه لباس و موها رو (مخصوصا موهای بلند خاله جون) محکم می چسبیدی و می کشیدی. اواخر دو ماهگیت یه روز هم با دستهای نازت گوش خودت رو محکم کشیدی و بعدش زدی زیر گریه.
هستی به روایت تصویر:
این عکس رو خاله جون ازت گرفت از حالت دستات خیلی به وجد اومده بود.
با تعجب به دوربین نگاه می کنی:
اینم از ژست های خوشکلت جلوی دوربین:
اینجا رو ببین:
هنوز گوشهات رو سوراخ نکردیم با لباس اسپورت شبیه پسرهایی:
بعد از دل پیچه به خواب رفتی:
انگشت هاتو می شناسی :
واکسیناسیون و بغض های پی در پی هستی ناناز:
بعد از تزریق واکسن و یه جیغ بلند و کلی گریه به صورتم نگاه کردی و چند بار بغض کردی و بعدش هم گریه. قربون اون چشمهای اشک آلودت برم. اولین بار بود که اشک رو تو چشمهای قشنگت می دیدم.الهی همیشه خوش باشی و بخندی.بعد از واکسیناسیون تمام شب رو بیدار بودم و هر ده دقیقه یک بار دمای بدنت رو چک می کردم که مبادا تب کنی بابایی جون هم تا پاسی از شب بیدار موند اما با اصرار من رفت خوابید که فردا به کارهاش برسه.
سیندخت عزیزم دو ماهگیت مبارک.
پایان دو ماهگی:
وزن : 4300 گ قد : 60 س م دور سر : 39 س م