هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

ماهنامه هستی کوچولو4

1392/6/31 23:06
نویسنده : مامان هستي
260 بازدید
اشتراک گذاری

هستی در ماه چهارم:

با دستهایی به حالت w می خوابی:

خوابیدن

 

 

با دیدن اشیاء متحرک هیجان زده می شی میخندی و دوست داری با دستت اشیا رو لمس کنی و وقتی موفق می شی کلی تشویق و تمجیدت می کنیم (آفرین هستی، بارک ا...) و تو بیشتر تشویق می شی.

گرفتن اشیا

 بعضی وقت ها هم بعد از لمس اشیا به صورت ما نگاه می کنی و منتظر تشویقی. خوشم می آد که یاد می گیری موفقیت هات رو جشن بگیری. یعنی بانک عزت نفس و اعتماد به نفست داره پر می شه، و این خیلی عالیه.

مدام دست و پا می زنی و دوست داری بازی کنی، از نوازش و ماساژ دادن خوشت میاد.چهره هارو می شناسی و به افراد خیره می شی:

چهارمین ماه

بعضی وقت ها هم مات و مبهوت نگاه می کنی:

چهارمین ماه

...

چهارمین ماه

دایره آواهات داره گسترده می شه : ایو ، ای ی ی، اوووو ، آآآآ مدام در حال تمرین آواهایی.

چهارمین ماه

خنده هات خیلی قشنگ شده و موقع بازی کردن قهقهه های پی در پی می زنی. خیلی دوست داری پاهات رو به جایی گیر بدی و بلند شی.از ایستادن لذت می بری.

ایستادن

هنوز گوشهات سوراخ نشده:

چهارمین ماه

اواخر چها ماهگی میتونی سرت رو بالا نگه داری. آب دهانت آویزونه و جای دندونهااذیتت می کنه یا دستهای خودت رو به دهانت می بری یا دستهای ما رو. آخر چهر ماهگیت دو بار غلت زدی.

از چی بدت می آد:

از بوس های بابایی وقتی که موهای صورتش مثل سیخ صورت لطیفت رو نوازش می ده!!!! جیغ زدن یاد گرفتی و موقع خسته شدن و وقتی خوابت می آد جیغ می زنی یعنی کمک کنین بخوابم.

دومین مسافرت هستی کوچولو :

هستی جون در ١٠٥ روزگی دومین مسافرتت رو تجربه کردی. بابایی مارو به فرودگاه رسوند اما بعد از ٤ ساعت تاخیر پرواز کلافه شده بودی، اما بلافاصله بعد از نشتن روی صندلی، تمام مسیر رو بغلم خوابیدی.

اینجوری به مهماندارها نگاه می کنی: کلافه شدم، این همه تاخیر!!!!!!!!!!

چهارمین ماه

بعد از یک و نیم ماه دوباره میریم تبریز به دیدن باباجون اینا. آنا جون و باباجون از چند ساعت قبل به پیشواز اومدن. با خوشحالی تماشات می کردن و می گفتن بزرگ شدی. حدود ١٢ روز تبریز بودیم و دیدار اقوام و مهمانی و گشت و گذار. ٢٥ شهریور برگشتیم خونه. بازهم خوابیدی البته بعد از چند دقیقه گریه. آخه ردیف جلوی ما مهماندارها نشسته بودند چندبار برگشتن عقب و نگاهت کردن بعد خواستن بغلت کنن اما به محض بغل گرفتن گریه کردی و اومدی پیش خودم.

چهارمین ماه

و وقتی رسیدیم فرودگاه مهرآباد، اولش وقتی بابایی رو دیدی مبهوت بودی امابعد از چند دقیقه می خندیدی.

واکسیناسیون پایان چهار ماهگی:

چند روز بعد از بازگشت از مسافرت نوبت واکسن چهار ماهگیت بود. می دونستم دوباره گریه می کنی. اما کمتر از دفعه قبل گریه کردی.

عسلم چهارماهگیت مبارک.

پایان چهار ماهگی:

وزن : ٦٥٠٠ گ                             قد : ٦٦ س م                        دورسر : ٤١.٥ س م

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله هستی
25 بهمن 92 21:34
ای جانم خاله چه ناز خوابیدی.بوس
مامان هستي
پاسخ
ممنون