هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

کندوی لب

بلبل شیرین سخنم نغمه اش آغاز کرد هستی دردانه من لب به سخن باز کرد درّ سخن در صدف ناز دهان پرورید واژه اول ز مبارک لب او شد پدید گوش سپردیم به آهنگ خوش دلنواز  دل به طرب آمد از آن لحظه خاطرنواز   از لب شیرین عسل و شهد و شکر ریخته کندوی لب را چو به گفتار درآمیخته ذوق کنان شیفته و واله و شیدا شدیم سبزترین خاطره را محو تماشا شدیم او  همه مشغول به گفتار مامان و بابا شکرخدا کرد به گفتار لطیفش، رها                         &nb...
11 اسفند 1392

اولین روز کاری مامان

مرخصی مامان تموم شده و اولین روز کاری رو در حالی شروع می کنه که هستی عزیز شب قبلش ساعت ٣ صبح خوابیده (البته مامان و بابا دوتاشون هم بیدار بودن)و مامان دیشب فقط ٢ ساعت خوابیده و صبح با چشم های ورقلمبیده در محل کارش حاضر شده. شب که داشتم لباس هامو مرتب می کردم هستی کوچولو فکر می کرد می ریم ددر. انگار منتظر بودی لباس بپوشیم بریم بیرون تا ساعت ٣ صبح هم بازی کردی. دست بابایی جون درد نکنه که پیشت خوابید تا مامان بره ٢ ساعت بخوابه. بابا و عمه جو تو رو می برن پیش مادرجون. و یه تیم ٣ نفره بابا و مادر و عمه جون مراقبت بودن. البته بعد از دریافت تمام خدمات ٢ ساعت بهونه گرفتی: من مامانم رو میخواااااااااااااااااااااام دست همشون درد ...
10 اسفند 1392

شب بیداری های مامان و بابا

سیندخت مامان و بابا ماشاله هر روز شیرین تر و شیطون تر می شی و ساعت فیزیولوژیکت برای خوابیدن هنوز منظم نشده. بعضی وقت ها تا ساعت ٢و ٣ نصف شب بیداری. آخه یه وقت هایی بعد از ٢ ساعت بازی رغبتی به خواب نداری. بعضی شب ها بابا پیشت می خوابه تا من چند ساعت بخوابم و برای شیطونی های ناز دخملی انرژی داشته باشم. واقعا اگه بابایی کمک نکنه اونوقت مامان اینوریه  آخه این روزها تمام روز باید مراقبت باشم با سرعت نور همه جا سرک می کشی. آشپزخونه هم که جای مورد علاقه ات است. خداروشکر فرشته ناز ما برای بازی کردن بیداره ایشاله همیشه سالم و سلامت باشی امیدوارم زودتر مرواریدهات بیرون بیان آخه گاهی هم بهونه می گیری و لثه هات درد دارن و کلافه ات می کنند. خا...
9 اسفند 1392

آرامه جان

ای همدم لحظه های تنهایی من ای رونق شعر و شور و شیدایی من ای سبزترین بهار در خاطر من ای ناب ترین نافه آهوی ختن تو همنفس و همدل و همراز منی هم صحبت و هم سفره و دمساز منی شور و شعف و نغمه و آواز منی آرامه جان و پر پرواز منی با آمدنت بهار را فهمیدم مادر شدم و به روی گل خندیدم از حضرت بی نشان نشان آمده ای با جلوه نور بر جهان آمده ای کندوی لبت شهد و شکر می ریزد عطر نفست ز خانه بر می خیزد همراه تو در اوجم و آرام و رها همسایه دیوار به دیوار خدا                        &nbs...
6 اسفند 1392

در بازه مامان، بیا

چند روز پیش بنده خدایی در زد و من کلید رو برداشتم و رفتم دم در. برگشتنی فرشته کوچولوی ناز پس از سیر و سیاحت در خونه خودش رو به پشت در رسونده بود. در رو باز کردم  و دیدم  هستی جونم پشت در منتظره تا مامان بیاد تو. صداش کردم هستی جان هستی جان برو عروسکت رو ورار اما هستی به در نزدیکتر میشه : مامان در بازه بیا پیش من یواشکی یه دستم رو از لای در رد کردم و دمپایی روفرشی رو پرت کردم دور از در، هستی یه ذره تکون خورد و من با زحمت هستی رو جابجاش کردم. این عکس ها هم صحنه بازسازی شده است تا بعدا ببینی عزیز دلم. هیچ اتفاقی بی حکمت نیست. اینها درس عبرتی است که این فرشته کوچولو به ما میده بعضی وقت ها با اینکه در رحمت خدا بازه، هم...
6 اسفند 1392

آفرین وایستادی. هورا هورا

آفرین، بارک اله و هورا کلمات طلایی هستند که به لطف خدا همیشه برای تشویق هستی جون استفاده می کنیم. هیه هیه آواهایی است که نازدونه ما برای تشویق خودش به کار می بره. دیدیم نازدخملی میتونه وایسته هوس کردیم لباس بپوشونیم چند تا عکس خوشکل یادگاری ازش بگیریم. شازده کوچولوی ما از موقع تولد اشتیاق راه رفتن داره. به انتظار اولین گام های هستی جونیم ایشاله. وای خدای مهربون دیگه دلبریهاش شروع میشه. قربون ژست و نگاه نازت برم فرشته کوچولو.     بذار یه کم آویزون بشم.    الان خوب خوب جلوی دوربین وایستادم.  میخوام وردارمش مال خودمه     قشنگ وایستادم  خسته شدم میله ...
30 بهمن 1392

دوست دارم وایستم

اینجا هستی ماه روی ما یک روزه که ایستادن رو یاد گرفته. اولش وقتی میخواد وایسته نیاز به تزریق جرات و شهامت داره. به لطف خدای مهربون ما هم در این زمینه کم نمی ذاریم و همیشه هستی رو برای رشد و کسب مهارتهای جدید تشویق می کنیم     دقایق بعد با اعتماد به نفس و اشتیاق:   ...
30 بهمن 1392

دستان توانمند هستی

دخترک عزیز دردونه ما از انگشت هاش بیشتر استفاده می کنه اشیارو با انگشت شست و سبابه می گیره، انگشت هاش رو به نقش و نگار فرش می کشه، با میله های تشک بازی کشتی می گیره، بند کفش رو می کشه و اسباب بازی ها رو داخل سبد می ریزه و یا در سبد می اندازه، سفره و رومیزی ها رو می کشه و از همه بامزه تر پرت کردن اشیاست. مثلا بعد از آب خوردن لیوان رو رها می کن.... خلاصه دسته گل های خوش آب و رنگی به آب میده که وقت نمیشه همه رو بنویسم. کم کم چشم ها و دستهات دارن هماهنگ می شن. بماند که هر آنچه دیده بیند دل کند یاد بله خانم کوچولوی شیطون هر آنچه دیده بیند دستهایت هوس لمس کردن می کنه، همه میز عسلی ها رو پشت مبل ها قایم کردیم. خدارو شکر رشد می کنی و از تک تک کار...
27 بهمن 1392

ماهنامه هستی کوچولو 9

نور چشم عزیزم به بالش و متکا تکیه می دی و چند لحظه بدون کمک ما می شینی و به همه جا نگاه می کنی: گاهی تکیه می دی و با اسباب بازی هات بازی می کنی. قربون تکیه دادنت برم. آفرین نفسم ، اینطوری پروژه عکاسی من هم راحت تر پیش می ره. اماااااااااااااااا  گاهی هم بعد از چند لحظه : یه وقت هایی هم دانشمند کوچولویی و به کشف و تحقیق مشغولی:  اینجا با پاهات بازی می کنی و مامان بابا می گی:   ای بابا! این دندون ها کی درمیاد. همش ماساژ میدم البته همراه با آواز یا روضه خوانی.  سینه خیز رفتن، چهاردست و پا رفتن و سیر و سیاحت در همه جا.   یا  ...  آنق...
27 بهمن 1392