هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

شیلنگ محبوب هستی جون

این شیلنگی که می بینی در حال حاضر محبوبترین اسباب بازیت شده. اون رو دستت می گیری و همه جای خونه با همراهی شیلنگ محبوبت سیر می کنی. حتی موقع دستشویی رفتن هم دوست داری با خودت ببریش اما ما با ترفندهای مختلف و برنامه های شاد وجذاب نظرت رو جلب می کنیم تا شیلنگ رو ورداریم و قایمش کنیم. حتی گاهی موقع خوابیدن هم شیلنگ به دست می خوابی.     گاهی با سختی زیادی با خودت می کشی و همه جا می بریش. خیلی به این شیلنگ وفاداری. گاهی هم دور خودت می پیچیش و بازی می کنی خلاصه کلام ماجراهایی داری با این شیلنگ. ...
31 خرداد 1393

اولین نماز هستی جون

 فرشته کوچولوی شیرین ، این روزها به محض دیدن سجاده باز بابا و مامان خیلی سریع سر سجاده حاضر می شی و سجاده های ما فرش بازیت شده. نمازخوندن جالبی داری میشینی روی سجاده جلوی ما و نچ نچ می کنی نمازهات خیلی باحاله. به لطف خدای مهربون سجاده و دل مون از صفای وجود فرشته کوچولومون پر میشه از عطر معنویت. این عکس ها رو با ترفندهای مختلف روی سجاده خودت گرفتم. تسبیح به دست الله الله می کنی: ای جونم قربون قیافه ناز معنویت برم.ایشاله همیشه نمازخون باشی.آمین ...
11 خرداد 1393

دندون سوم

دندون سوم هستي كوچولوي ناز مامان و بابايي اوايل 13 ماهگي داره در مياد. 9 خرداد ماه اولين دندون فك بالاي هستي قابل رويته. مباركت باشه عزيزم. چند روز براي دندون سومت بيقراري كردي ، با كله ات راه رفتي و كم غذا شدي اما شكر خداي مهربون صاحب سومين مرواريد قشنگ شدي. خدايا شكرت به خاطر مرواريدهاي سفيدي كه به هستي جون ميفرستي. خدايا شكرت به خاطر همه نعمت ها...    
10 خرداد 1393

ماهنامه هستی جون 13

فرشته کوچولوی ناز ما یک سال از بهترین روزای عمرمون را در کنار هم و باهم سپری کردیم و طعم شیرین مادر و پدری رو با وجود مبارک و عزیز تو چشیدیم.به نام و لطف خدای مهربون دفتر خاطرات دومین سال عمرت را می گشاییم. از خدای مهربون می خواهیم بهترین و پر برکت ترین روزها رو نصیب هممون کنه و به ما کمک کنه تا مسئولیت خطیر پدر و مادری رو ادا کنیم برای امانت عظیم و گرانقدری که به ما عطا کرده. آمین بریم سراغ تصاویر و خاطراتت در ماه سیزدم:   از سرسره بازی خیلی لذت می بری ، ما هم لذت می بریم از لذت بردن هستی جون . وقتی از سرسره پایین می آی می زنی زیر آواز: اووووووووووووووو وقتی روی سرسره می نشونمت آروم آروم خودت رو سر ...
5 خرداد 1393

جشن دندوني، قدم و تولد کفشدوزکی

به خاطر عقدكنان خاله جون و مسافرت به تبريز يه جشن پيش از موعد در تبريز و يه جشن بهنگام هم به افتخار عمه ها و عموها و زن عمو در خونمون برگزار كرديم. مباركت باشه عزيزم. دوست داشتم همه تداركات، خياطي لباس ، آشپزي و تزيينات تولدت رو به عشق دخترم خودم انجام بدم.البته با شرايطي كه پيش اومد آنچه كه در توان داشتم و داشتيم براي دختر نازمون انجام داديم.     هستي جون و كيك مامان پز:  عكس هايي كه فرداي روز تولد به هزار مكافات ازت گرفتم:      تاج و تلي كه مامان زحمت كشيده درست كرده كه دختر گلش سرش بذاره اما شده اسباب بازي شازده كوچولو:     ...
5 خرداد 1393

جشن دندوني، قدم و تولد در تبريز

عزيزم قرار بود بابا جون اينا براي تولدت بيان خونه ما، اما به خاطر عقدكنان خاله جون ما رفتيم تبريز . يك روز پس از مراسم عقد  خاله جون ، همونجا جشن دندوني ، قدم و تولدت رو  برگزار كرديم. تزيينات رو با بابايي جون آماده كرديم. آناجون زحمت دندوني و شام رو كشيد و مادرجون ازت مراقبت مي كرد.  دست همه طلا. كيك تولد كه بابا بزرگ زحمت كشيدن و سفارش دادن دستشون درد نكنه: تولدت را با تم كفشدوزك گرفتيم دوست داشتم همه تزيينات و كارهاي تولدت رو خودم درست كنم كه به دليل مراسم عقدكنان خاله فرصت نكردم همه نقشه هايم را عملي كنم. اما خداروشكر قبل از مسافرت لباس ها و تلت تموم شد.تاجت هم با عجله همون روز كه تولد گرفتيم درست كر...
5 خرداد 1393

ماهنامه هستی کوچولو 12

با شروع دوازده ماهگيت اولين مرواريدت در حال روييدن بود خيلي بهونه گيري مي كردي و ما سعي مي كرديم با بازي هاي مختلف و گردش حواست رو  پرت كنيم. قند عسل شيرين ما هر روز شيرين تر مي شي. اين لباس هارو براي تولدت دوختم البته هنوز كامل نشده ولي آنقدر نازتر شدي كه  موقع پروكردن دلم طاقت نياورد و سريع مشغول عكس گرفتن شدم:   دوست داري خودت غذابخوري بعضي وقت ها با قاشق چنگال و ظرف هاي خالي بازي مي كني:  با عروسك هات بيشتر از قبل بازي مي كني:   همچنان به سي دي هاي مورد علاقه ات با تمركز نگاه مي كني:     نگاهات نازتر شده:   مسافرت ضرب العجلي به تبريز: ...
5 خرداد 1393

قدر دانی ازمادرجون و عمه جونا

مامان ماهی ده روز سر کار میره و مجبوره از هستی جون عزیزش دور باشه.از محبت بی دریغ مادرجون و عمه جونا قدردانی می کنیم و به خاطر تمام زحمت هایی که  در روزهای دور از مامان متقبل شدن سپاسگزاریم. روزهای کاری مامان ، بابایی جون هستی عزیز رو می بره خونه مادر جون. انگار حیات درختی و باصفای مادرجون حکم دردر رو برای هستی داره و خوشبختانه بعد از بازگشت به خونمون تقاضای گردش نمی کنه. اینم از عکس های ناز دخمل تو خونه مادرجون که با کمک مادرجون ، عمه جونا و بابایی جون گرفتیم:    هستی جون همش می خواست بشینه روی زمین.ماشاله چه بچه خاکیه این دختر ناز   ایوان باصفایی که عصر ها جون می ده برای...
14 ارديبهشت 1393

پارک و اولین سرسره سواری

این روزها یعنی هفته اول اردیبهشت دومین مروارید هستی جون در حال ظاهر شدنه. سعی می کنیم با بازیهای مختلف و گردش سختی دندون درآوردن رو برای این خانوم کوچولوی نازنین کم کنیم. رفتیم پارک اما این دفعه عسل جون ما دیگه چمن نخورد. پاداشش هم سرسره سواری بود.   هوا یه کم خنک بود. دیگه نمیشه سر هستی جون کلاه گذاشت  یعنی نمی گذاره سرش کلاه بذاری و سریع از سرش برمی داره اما فکر کنم سردش بود که کاری با این کلاه خوشکل دست دوز خاله  جون هنرمندش نداشت. دست و پنجه طلایی خاله جون درد نکنه که از هر انگشتش هنری برای هستی جون می باره.   زیاد روی چمن ها ننشستیم و زودی رفتیم سرسره بازی. اولش هستی جون می ترس...
10 ارديبهشت 1393