هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

دوباره پارک

هشتم اردیبهشت ماهه و نصفه دومین دندون هستی که از لثه اش جوانه زده دیده می شه .  تا یکی دو روز دیگه ایشاله همه دندونش میاد بیرون و هستی جون صاحب دو تا مروارید خوشکل سفید می شه. خدای مهربون شکرت. اما عصرها بیقراری هستی جون شروع می شه ، باهم میریم دردر و پارک:   هستی در حال تماشای یه نی نی دیگه:     بعدش رفتیم فیل سواری، بعد هم چندین و چندین بار سرسره بازی که خیلی خوشحال شدی. البته همش باید مراقب بودم تا بچه های دیگه از سرسره پایین بروند و پشت سرت هم کسی نباشه که تصادف کنین. در این فاصله های انتظار همش درخواست ادامه بازی می کردی: "اوییی اوییییی" دوباره وقتی روی چمن ها نشستیم یه شل...
10 ارديبهشت 1393

ترس از وسایل برقی

هستی جون از صدای وسایل برقی می ترسه اینجا داره  با تمرکز سی دی "با نی نی " رو نگاه می کنه :       انگار یه صدای گوشخراش میاد:   آره مطمئنم صدا میاد:   من این صدا رو دوست ندارم، مامان جونم کجایی؟   مامان مامان من می ترسم!!!!!     ...
10 ارديبهشت 1393

ماهنامه هستی کوچولو 11

الان روی پاهای بابا لالا کردی منم فرصت رو غنیمت شمردم تا خاطرات قشنگت رو ثبت کنم. از بابایی ممنونم که مراقب گل دختره و گرنه فرصتی نمیشه وبلاگت رو بنویسم.      به لطف خدای مهربون ده ماهگیت تموم شده و دیگه میتونی یواش یواش با ما همسفره بشی و از غذای سفره نوش جان کنی. یه کیک هم شب عید برای جشن سفره ات پختم اما فشردگی کارها و مسافرت و دیدو بازدید عید و از همه مهم تر ماجراهای دندون درآوردنت باعث شد که نتونم کیکت رو تزیین کنم. خلاصه این حکایت کیکی که تزیین نشد.  توی این ماهنامه خاطرات١١ماهگیت رو ثبت می کنم البته مرخصیم تموم شده و دیگه سرکار میرم و واقعا خیلی وقت کم میارم. به خاطر همین وبلاگت رو دیر به د...
10 ارديبهشت 1393

جمعه به در

 جمعه آخر فروردین یعنی روزهای پایانی ١١ ماهگی با دختر بهاریمون به دامن زیبا و فسفری باطراوت طبیعت رفتیم و به قول بابایی جون  هستی جعه به در کردیم.  جوی آب روان، توتستان و گندمزار چشم نواز لطافت و طراوت را مقیم دل و جان می کرد.  هستی هم بغل بابایی جون شیطونی می کرد    هستی روی درختی زیبا:            آنقدر هستی جون شیطنت می کرد و عینک بابایی جون رو می کشید که عینک افتاد لای سبزه های گندمزار  گشتیم و پیداش کردیم.     در حال تماشای درخت ها:         ...
9 ارديبهشت 1393

دومین مرواریدت مبارک

سه روز آخر هفته اول اردیبهشت یعنی یازده ماه و سه روزگی دومین دندون هستی جون در حال روییدنه . پس از سه روز بیقراری و شب بیداری بالاخره جوانه کوچولو روی لثه دیده می شه. تقریب یه هفته طول کشید تا دندون موش موشک کاملا بیرون بیاد. فاصله بین اولین و دومین دندونت تقریبا یک ماه شد نور چشمم. دومين دندونت مبارک باشه. ايشاله جشن دندونيت رو با جشن تولدت مي گيريم كه دندونهاي نازت يه كم بالا بياد و تو عكس ها ديده بشه.  
7 ارديبهشت 1393

طراوت بهار

هفته سوم فروردین همراه عمه،عمو و مادرجون به باغ رفتیم. هوا اندکی بادی ود که هستی زیاد خوشش نمی اومد. آیه های خدای مهربون ا به نظاره نشستیم و خودمان را سپردیم به باد بهار تا روح و جسممان طراوت بهار را بچشد. اندکی بعد هستی بغل مادرجون به خواب عمیق و دبشی رفت. بابایی و عموجون هم زحمت کشیدند و یه آتیش جانانه بار کردند تا هستی جون سردش نشه و ازش لذت هم ببریم.    هستی جون که مثل نگین روی انگشتری از آیه های خلقت می درخشد.        به شیوه های مختلف سعی کردیم هستی را بنشانیم تا لحظات شیرینش را ثبت کنیم. همش دوست داشت راه بیوفته روی سبزه ها و ....  از باد خنک کلافه شده   ...
1 ارديبهشت 1393

فرشی از چمن

خانوم کوچولوی ناز ما 10 ماه و 25 روزشه (25 فروردین) و دومین مرواریدش در حال روییدنه، بخاطر همین خیلی بهونه گیری می کنه. یه وقت هایی که هستی و مامانش اینطورین میریم بیرون تا حواسش پرت بشه. اینجا رفتیم پارک بعد از کلی قدم زدن و بازدید از شهربازی روی چمن ها نشستیم. به به چه صفایی داره روی چمن ها بدون زیر انداز بشینیم. هستی جون هم بعد از تماشا و خوردن چمن ها شروع کردن به چهار دست و پا رفتن روی چمن ها:       چمن خوردن هستی به روایت تصویر:             ...
1 ارديبهشت 1393

خاطرات نوروزی

به لطف خدا تحویل سال نوی امسال خیلی متفاوت با سال های قبل بود. حضور یه فرشته ناز نورانی خونه مارو پر از لطف و صفا کرده ، در واپسین لحظات سال قبل مشغول چیدن سفره هفت سین شدیم به دلیل شیطنت های هستی جون عزیز عمر سفره هفت سین ما خیلی کوتاه بود همون چند ساعتی هم که سفره رو چیدیم همش مراقبت بودیم تا دسته گل به آب ندی.   بماند که امسال هوس سفره هفت سین آبی رنگ کرده بودم .... آخه با یه همچین وروجک شیطون بلای خوردنی میشه سفره هفت سین نگه داشت؟   بعد از تحویل سال نو به دیدن مادرجون اینا رفتیم که هستی خانوم با به هم ریختن سفره هفت سین شون برای خودش جشن نوروزی به پا کرده بود. سومین روز بهار بعد از آماده کردن لوازم سفر ...
25 فروردين 1393

به نام خدای بهارآفرین

"به نام خدای بهارآفرین بهار آفرین را هزار آفرین " دفتر نو و تازه ٣٦٥ برگی سال ٩٣ را به نام خالق مهربانش می گشاییم و خدارو به خاطر لطف عظیم و رحمت بی پایانش شاکریم. دوباره روزهایمان نو شد و طراوت و تازگی طبیعت چشم نوازمان شد انشااله با مشق های سبز و روح نواز در دفتر ٩٣ بتوانیم ایام را مبارک گردانیم  که به قول حضرت شمس: "ايام مي آيند تا بر شما مبارك شوند، مبارك شماييد" یادش به خیر ایام کودکی، هر وقت دفتر نو رو باز می کردیم  ذوق و شوقی داشتیم و دوست داشتیم تمیز و مرتب بنویسیم و ازش خوب مراقبت کنیم. امیدوارم غبار کهنگی بر ذهنمان ننشیند و تا پایان سال این دفتر را نو و تازه ببینیم و ازش خوب مراقبت کنیم. خدایا به م...
20 فروردين 1393