خاطرات نوروزی
به لطف خدا تحویل سال نوی امسال خیلی متفاوت با سال های قبل بود. حضور یه فرشته ناز نورانی خونه مارو پر از لطف و صفا کرده ، در واپسین لحظات سال قبل مشغول چیدن سفره هفت سین شدیم به دلیل شیطنت های هستی جون عزیز عمر سفره هفت سین ما خیلی کوتاه بود همون چند ساعتی هم که سفره رو چیدیم همش مراقبت بودیم تا دسته گل به آب ندی.
بماند که امسال هوس سفره هفت سین آبی رنگ کرده بودم ....
آخه با یه همچین وروجک شیطون بلای خوردنی میشه سفره هفت سین نگه داشت؟
بعد از تحویل سال نو به دیدن مادرجون اینا رفتیم که هستی خانوم با به هم ریختن سفره هفت سین شون برای خودش جشن نوروزی به پا کرده بود.
سومین روز بهار بعد از آماده کردن لوازم سفر بعد از ظهر عازم تبریز شدیم چه حکایت هایی داشتیم با هستی جون در طول مدت جمع کردن وسایل. هستی خانوم خاله گردو همش بهونه می گرفت بریم دردر. البته از بس منتظر بود کلافه شد.
اولین مسافرت سه نفره مون هستی خانوم خیلی خوش سفر بود هوا سرد بود و ما به خاطر مسافر کوچولومون بخاری ماشین رو در طول سفر روشن کردیم. بعد از شش و نیم ساعت رانندگی بی وقفه بابایی و همکاری عالی مسافر کوچولو به تبریز رسیدیم.هستی نازنین در طول سفر بیشتر روی صندلی خودش بود و گاهی می اومد بغل مامان. تقریبا نصف زمان سفر رو در خواب سپری کردی.
هستی جون دردر دوست در کنار تمام خوشی ها و گردشهای نوروزی شب بیداری ها ، بیقراری و مشکلات گوارشی داشت و ما همگی سعی می کردیم با بازی ها و دردرتراشی های متنوع روزهای و لحظات خوبی رو بهش هدیه بدیم تا کمتر متوجه درد لثه هاش بشه.
با عسل جون پس از بازگشت از مسافرت شمالشون بازی می کردین:
البته به خاطر مشکلات دندون درآوردنت فرصت نکردیم زیاد عکس بگیریم.
بابایی بعد از ٣ روز به خونه برگشت تا به کارهاش برسه و پس از چهار روز دوباره پیش ما اومد.به دلیل سرمای هوا بازگشت بابایی یه روز به عقب افتاد.
امسال تعطیلات نوروزی هوا کمی سرد بود و در تبریز یک روز شاهد باریدن برف بودیم.
تعطیلات نوروز رو مغتنم شمردیم و نذر قربونی تولد هستی که به دلیل مشغله های بابایی عقب افتاده بود با زحمت های بابا، خاله ، دایی و آناجون رو به جا آوردیم. باباجون و خاله جون خیلی بیشتر زحمت کشیدن دست همشون درد نکنه. عکس ببعی هم هنوز به دستم نرسیده که بارگذاری کنم.
خدا قبول کنه ایشاله همیشه سالم و خوش باشی نفسم.
اولین سیزده به در هستی جون:
هوای تبریز امسال سردتر بود و ما به خاطر کوچولوی نازک نارنجی مون به یه جای نزدیک اما ساکت به نام عمند رفتیم که اگه هستی جون اذیت بشه زودتر به خونه برگردیم. چایی خوشمزه که روی آتش درست شده و جیگر ببعی هم همونجا کباب کردیم و جای همه خالی...
از باد خوشت نمی اومد من و خاله جون بیشتر داخل ماشین می بردیمت.
پس از ده روز مسافرت و دید و بازدید و گردش به خونمون برگشتیم با وجود ترافیک سنگین چند ساعته دخمل خوب و خوش سفری بودی و ما رو اذیت نکردی.
نزدیک ساعت یک شب به خونه رسیدیم و تا ساعت دو بازی کردی ذوق زده بودی عروسک هات رو برداشتی و کلی اتاقت رو تماشا کردی.