ماهنامه هستی کوچولو 12

با شروع دوازده ماهگيت اولين مرواريدت در حال روييدن بود خيلي بهونه گيري مي كردي و ما سعي مي كرديم با بازي هاي مختلف و گردش حواست رو  پرت كنيم. قند عسل شيرين ما هر روز شيرين تر مي شي. اين لباس هارو براي تولدت دوختم البته هنوز كامل نشده ولي آنقدر نازتر شدي كه  موقع پروكردن دلم طاقت نياورد و سريع مشغول عكس گرفتن شدم:

دوست داري خودت غذابخوري بعضي وقت ها با قاشق چنگال و ظرف هاي خالي بازي مي كني:

 با عروسك هات بيشتر از قبل بازي مي كني:

  همچنان به سي دي هاي مورد علاقه ات با تمركز نگاه مي كني:

 نگاهات نازتر شده:

مسافرت ضرب العجلي به تبريز:

قرار بود بابا جون اينا براي تولدت خونه ما بيايند اما به خاطر مراسم عقدكنان خاله خيلي فوري من و هستي كوچولوي نازم هوايي رفتيم تبريز. از چرخ خاي حمل بار خيلي خوشت مياد و در فرودگاه بابايي جون سوارت كرد و حسابي چرخ سواري كردي.فرودگاه تبريز هم كه رسيديم تا اومدن ساك ها دايي جون ترا سوار چرخ كردي. بعدش هم قبل از رفتن به خونه برديمت پارك سرسره بازي.

يه هفته اي كه تبريز بوديم بيشتر پيش آناجون و مادرجون بودي.دستشون درد نكنه خيلي زحمت كشيدند براي مراقبتت. من همش با خاله جون اينا خريد مي رفتم و دنبال مقدمات عقدكنان بوديم. خاله جون خيلي براي ما زحمت كشيده دوست داشتم براي مراسمش سنگ تمام بذاريم.

اينم از سفره عقد خاله جون كه به وجود ناز هستي مزين شده

همش دوست داشتي سفره رو به هم بريزي...

خداروشكر نا آرومي نكردي اما مادرجون خيلي زحمت كشيد براي نگه داشتنت. خيال من از بابت دختر گلم راحت بود. آفرين كه در مراسم  دختر خوبي بودي.

پس از يك هفته به همراه بابايي و مادرجون به خونه مون برگشتيم. شكرخدا كودك خوش سفري هستي.

اينجا نصرت آباد عليا 60 كيلومتري ميانه كه يه منطقه خوش آب و هواست توقف كرديم براي ناهار.

به لطف خداي مهربون اولين قدمت رو  در 11 ماه و سه هفته برداشتي.

وقتي سرپا مي ايستي دست هاي ما رو به نشانه استقلال طلبي كنار مي زني.

صداي گربه و ببعي درمياري: نيو نيو... بع بع

بازي هاي مورد علاقه ات:

دالي موشه به شكل هلي مختلف

بالا انداختن و آفتاب مهتاب كه و‍يژه بازي هاي بابايي با دخمل نازشه.

جشن تولدت رو يك هفته زودتر از موعد در تبريز برگزار كرديم كه عكس هاش رو در پست بعدي اضافه مي كنم.