طراوت بهار
هفته سوم فروردین همراه عمه،عمو و مادرجون به باغ رفتیم. هوا اندکی بادی ود که هستی زیاد خوشش نمی اومد. آیه های خدای مهربون ا به نظاره نشستیم و خودمان را سپردیم به باد بهار تا روح و جسممان طراوت بهار را بچشد. اندکی بعد هستی بغل مادرجون به خواب عمیق و دبشی رفت. بابایی و عموجون هم زحمت کشیدند و یه آتیش جانانه بار کردند تا هستی جون سردش نشه و ازش لذت هم ببریم. هستی جون که مثل نگین روی انگشتری از آیه های خلقت می درخشد. به شیوه های مختلف سعی کردیم هستی را بنشانیم تا لحظات شیرینش را ثبت کنیم. همش دوست داشت راه بیوفته روی سبزه ها و .... از باد خنک کلافه شده ...