هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

آخرین صفحه سال 92

خدایا حمد و سپاس به خاطر بهترین سال عمرمون که بی نظیرترین مقام را به ما عطاکردی مقامی خوش و شیرین و مبارک به نام مادر و پدر با این قشنگ ترین هدیه باشکوه:  خدایا بابت همه نعمت ها و رحمت هایی که میدانیم و نمیدانیم  به ما عطا کردی ، شاکریم. خدایا به خاطر همه سال ها ،ماه ها ، روزها، ساعتها و لحظه ها شاکریم. خدایا سالی که در پیش رو داریم موهبتی است که به ما ارزانی می داری یاریمان کن تا قدر ایام را بدانیم و سال نو را سالی نیکو، پربرکت و مبارک گردان. خدایا سال 93 را سال موفقیت، معنویت، بهروزی، سلامتی، عافیت و شادکامی برای همه قرار بده. خدایا حال عالم بشریت را به بهترین حال تبدیل بگردان با ظهور دردانه خلقت حضرت صاحب...
29 اسفند 1392

ماهنامه هستی کوچولو 10

عزیزم، عسلم، نازم به مبارکی و سلامتی ٩ ماهه شدی. از هفته اول ماه دهم چهار دست و پا میری. با گرفتن مبل و تکیه گاه های دیگه وامی ایستی. اینجا ازت عکس می گرفتم تکیه دادی وایستادی. قربون اون دست های نازت برم که ژست هم گرفتی:    و وقتی خسته شدی اعتراض می کنی: ایییییییییییی نننه یعنی منو بنشونید      آهای کمک می خوام بشینم.   وقتی مامان تو آشپزخونه می ره سریع خودت رو به آشپزخونه می رسونی، این ست تل و پاپوش و دستبند خوشکل هم از هنرهای دستی دخترعموی مامانه   مامان اینهمه تو آشپزخونه چیکار می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟     اتاقت رو خیلی...
28 اسفند 1392

هستی جون و چهاشنبه سوری

گل دختر عزیزما که از صدای وسایل برقی و صداهای بلند میترسه چهارشنبه سوری آرومی رو سپری کرد. حدس می زدم  با شنیدن صدای ترقه ها گریه کنی اما خداروشکر ساکت بودی. بماند که شب قبلش ٤ صبح خوابیدی و به خاطر همین صبح ساعت ١١ بیدار شدی و بعد از ظهر ٣ ساعت خوابیدی. البته اتاق خودت کمتر صدا می آد و بیشتر می بردم اتاقت تا راحت باشی گاهی هم که ددر می خواستی از پنجره آشپزخونه بیرون رو نگاه می کردیم و تو خم می شدی تا آتیش بازی چهاشنبه سوی رو تماشا کنی. دختر نازمایشاله همیشه زردی های رخت مال آتش باشه و قرمزی آتش زینت بخش لپ های صورت نازت باشه. حیف شد بابایی سر کارش بود و ما نتونستیم بریم خونه مادر جون تا یه آتیش حسابی روشن کنیم. ایشاله اگه خدای مهر...
28 اسفند 1392

چرا گریه می کنی؟

چی شده ؟       دوست دارم با گل ها بازی کنم.... چه جوری بازی می کنی؟ گل ها رو می گیرم محکم می کشم وقتی کنده شدن خوشحال می شم و خودم رو تحسین می کنم مگه چیه هاااااااااااااااا   اما مامانم نذاشت بازی کنم   ...
24 اسفند 1392

داخل قفسه ها و کشوها چیه؟

دانشمند محقق کوچولوی ما همه جا سرک می کشه ، از همه چی میره بالا و بقیه اش دیگه معلومه دختر خوشکل و نازنین ما میره سراغ کمدها و حس کنجکاویش گل می کنه:   آخی یه عالمه کفش و پاپوش      آخ جون بازش کردم   این دیگه چیه    مامان چرا منو سوژه کردی میخواستم ببینم داخل قفسه ها چیه:           ...
24 اسفند 1392