هستی جون و چهاشنبه سوری
گل دختر عزیزما که از صدای وسایل برقی و صداهای بلند میترسه چهارشنبه سوری آرومی رو سپری کرد. حدس می زدم با شنیدن صدای ترقه ها گریه کنی اما خداروشکر ساکت بودی. بماند که شب قبلش ٤ صبح خوابیدی و به خاطر همین صبح ساعت ١١ بیدار شدی و بعد از ظهر ٣ ساعت خوابیدی. البته اتاق خودت کمتر صدا می آد و بیشتر می بردم اتاقت تا راحت باشی گاهی هم که ددر می خواستی از پنجره آشپزخونه بیرون رو نگاه می کردیم و تو خم می شدی تا آتیش بازی چهاشنبه سوی رو تماشا کنی.
دختر نازمایشاله همیشه زردی های رخت مال آتش باشه و قرمزی آتش زینت بخش لپ های صورت نازت باشه.
حیف شد بابایی سر کارش بود و ما نتونستیم بریم خونه مادر جون تا یه آتیش حسابی روشن کنیم. ایشاله اگه خدای مهربون یه سال دیگه به ما عمری هدیه کرد سال بعد آتش روشن می کنیم و با پاهای خودت از رو آتیش می پری و یه چهارشنبه سوری باشکوه برگزار می کنیم. البته اگه میتونستی از رو آتیش بپری حتما چهارشنبه سوری برگزار می کردیم. امسال فقط میتونی تماشا کنی که یه دل سیر از پشت پنجره تماشا کردی و لذت بردی.